بهانه هاي پسران

بهانه هاي پسران

ده تا از بهترين بهانه‌های دوست پسرها برای خلاص شدن از دست دوست دخترها و معنی واقعی اونها!

1-
تو برای من مثل خواهر می‌مونی! (يعنی:خيلی زشتی!)

2-
فاصله سني‌مون کمی زياده. (يعنی:خيلی زشتی!)

3-
من به تو علاقه به «اونصورت» ندارم. (يعنی:خيلی زشتی!)

4-
من الان توی موقعيت بدی از زندگيم هستم. (يعنی:خيلی زشتی!)

5-
دوست دختر دارم. (يعنی:خيلی زشتی!)

6-
من با خانمهای همکارم بيرون نمی‌رم. (يعنی:خيلی زشتی!)

7-
تقصير تو نيست، تقصير منه! (يعنی:خيلی زشتی!)

8-
من الان توجهم به کارمه! (يعنی:خيلی زشتی!)

9-
من تصميم گرفتم مجرد بمونم. (يعنی:خيلی زشتی!)

10-
بهتره فقط با هم دوست معمولی باشيم (يعنی: بطور وحشتناکی زشتی!!!!)

بيوگرافي يك مرد از آغاز تولد تا لحظه ي مرگ

بيوگرافي يك مرد از آغاز تولد تا لحظه ي مرگ

س از 9 ماه ورجه وورجه متولد شدم.یک روزگی: ناخواسته، عریان جلوی یک پرستار نامحرم

ظاهر شده بودم و حتی پرستار بی حیا بدون چشم های درویش شده، مدام به پشت من می زد!

یک سالگی: در حالیکه عمویم من را بالا و پایین می انداخت و هی می گفت گوگوری مگوری، یهو لباسش خیس شد!

چهارسالگی: در حین بازی با پدرم مشتی محکم بر دماغش زدم و در حالیکه او گریه می کرد، من می خندیدم! نمی دانم چرا؟!

هفت سالگی: پا به کلاس اول گذاشتم و در آنجا نوشتن جملاتی از قبیل آن مرد آمد، آن مرد با ال90 آمد را یاد گرفتم.

نه سالگی: در حین فوتبال توی کوچه شیشه همسایه را شکستم ولی انداختم پای پسر همسایه دیگرمان. بنده خدا سر شب یک کتک مفصل از باباش خورد تا دیگر او باشد که شیشه همسایه را بشکند و بعدش هم دروغکی اصرار کند که من نبودم پسر همسایه بود که الکی انداخت پای من!

دوازده سالگی: به دوره راهنمایی و یک مدرسه جدید وارد شدم. در حالی که من هنوز به اخلاق ناظم آنجا آشنا نشده بودم ولی ناظم آنجا کاملاً به اخلاق من آشنا شده بود و به همین خاظر چندین و چند منفی انضباطی گرفتم! البته به محض اینکه به اخلاق ایشان آشنا شدم، چند پلاستیک پفک در لوله اگزوز ماشینش فرو کردم!

هجده سالگی: در این سال من هیچ درسی برای کنکور نخواندم ولی در رشته فراگیرغیرانتفاعی شبانه ی علمی کاربردی کاردانی میخ کج کنی در دانشگاه آزاد واحد بوقمنچزآباد (البته یکی ازشعب توابع روستاهای بوقمنچزآباد!) قبول شدم.

بیست و چهار سالگی: در این سال دانشگاه آزاد به اصرار مدرک کاردانی ام را که هنوز نیمی از واحدهایش مانده بود تا پاس شود، به من داد!

بیست و شش سالگی: رفتم زن بگیرم، گفتند باید یک شغل پردرآمد داشته باشی. رفتم یک شغل پردآمد داشته باشم، گفتند باید سابقه کارداشته باشی. رفتم دنبال سابقه کار که در نهایت سابقه کار به من گفت: بی خیال زن گرفتن!

سی وسه سالگی: بالاخره با یکی مثل خودمون که در ترشی قرار داشت قرارمدارهای ازدواج و خواستگاری و عقد و بله برون و نخیردرون و پاتخت و کنارتخت و گوشه پایین سمت چپ تخت و... رو گذاشتیم.

چهل ویک سالگی: در این سال گل پسر بابا که می خواست بره کلاس اول، دوتا پاش رو کرده بود توی یک کفش که لوازم التحریر دارا و سارا میخوام. بردمش لوازم التحریری تا انتخاب کنه. ورپریده بیشترشو سارا برمی داشت تا دارا!

شصت وشش سالگی: تمام دندانهایم را کشیده بودم و حالا باید دندان مصنوعی می خریدم. به علت اینکه حقوق بازنشستگی ما اجازه خرید دندان مصنوعی صفرکیلومتر رو نمی داد، دندان مصنوعی پدربزرگ همکلاسی سابقم رو که تازه به رحمت خدا رفته بود(!) برای حدااکثر بیست سال اجاره کردم. معلوم بود که این دندان مصنوعی ها یک بار هم مسواک نخورده ولی خوبیش این بود که حداقل شبها یک لیوان آب یخ بالای سرم بود!

هفتاد و هشت سالگی: به علت سن بالای من و همسرم، پسرانمان( شما بخوانید عروسهایمان!) ما را به خانه هایشان راه نمی دادند.

هشتاد و پنج سالگی: بلافاصله پس از خوردن یک کله پاچه درست حسابی دندان مصنوعی ها را به ورثه پس دادم تا دندانهایش را بین خودشان تقسیم کنند!

نود سالگی: همه فامیل در مورد اینکه من این همه عمر کرده بودم، زیادی حرف شنده بودند وفردای همین حرف های زیادی بود که به طور نابهنگامی خدابیامرز شدم!

حقيقت دانشگاه از ديد دخترها و پسرها (طنز)

حقيقت دانشگاه از ديد دخترها و پسرها (طنز)

اگر از پسرهای پشت کنکور بپرسید برای چه می‌خواهند به دانشگاه بروند جواب حقیقی آنها این خواهد بود: دختربازی .


اگر از دخترها بپرسید: میگویند برای انتخاب شوهر .


حالا تکلیف اون خانواده بدبخت روشنه که جوونشون را می‌فرستند دانشگاه که مثلا درس بخونه.

میدونید توی محیط دانشگاه چه خبره؟ نه؟ پس اینو بخونید:



*
سری به یکی ازخانه های دانشجویی پسرها میزنیم. سه پسر در گوشه ای مشغول ورق بازی هستند و حسابی جر میزنند. آنقدر حواسشان پرت است که یادشان رفته غذا بالای اجاق داردمی‌سوزد.


*
حال سری به خوابگاه دخترها میزنیم. سه دختر ساعت 12 شب ملحفه‌ها را به هم گره زده‌اند و ازپنجره‌ی اطاق مشغول کشیدن پسری به اطاق خودشان که طبقه دوم است هستند. ناگهان صدای آژیر پلیس که از آن نزدیکی می‌گذرد می‌آید و دخترها از ترس ملحفه ها را ول می‌کنند. پلیس به طرف او می‌آید و چند روز بعد به پسرک می‌گوید ما اصلا شما را ندیده بودیم.


*
سری به یکی از کافی شاپهای اطراف دانشگاه میزنیم. یک پسر و دختر کنار هم مشغول حرف زدن هستند. بعد از مدتی پسره با دادن قول ازدواج کردن دختره رو خر میکنه و شروع میکنن به حرفهای عاشقونه بعد از مدتی هم از هم جدا می‌شوند نه کک این میگیره نه اون.


*
سر یکی از کلاسهای درس هستیم 4 پسر پشت سر دختری نشسته‌اند و با تلاش زیاد طوریکه نه دختره و استاد و نه بقیه دانشجویان بفهمند دارند با گچ پشت مانتوی دختره می نویسند (من خرهستم).


*
ماه رمضونه دانشجویان. صاحبخانه پسرها دلش به حال آنها می‌سوزه و برای آنها سوپ میاره.

پسرها بلافاصله سوپ را در ظرفی از ظروف خودشان خالی می‌کنند و برای دخترهای دانشجوی همسایه می‌برند که بله، اینو ما پختیم. دخترها فکر می‌کنند که اینها دیگه آدم شده‌اند و با تعارف سوپ را می‌گیرند. غافل از اینکه پسرها...


حقیقت اصلی دانشگاه اینه !!!!!!

مصیبت نامه پسر بودن ( این هم به نظرم خیلی جالب می اومد )

 مصيبت نامه پسر بودن

1-پسر بودن یعنی برو چند تا نون بخر

2-
پسر بودن یعنی هی شماره دادن و هی منتظر زنگ بودن

3-
پسر بودن یعنی بد و بیراه گفتن به دخترایی كه تحویلشون نمی گیرن

4-
پسر بودن یعنی كادو خریدن برا ...

5-
پسر بودن یعنی جدیدا زیر ابرو برداشتن و پنكك زدن

6-
پسر بودن یعنی تا كی مفت خوری می كنی

7-
پسر بودن یعنی پس كی دفتر چه اماده به خدمت میگیری

8-
پسر بودن یعنی به زور سیكل داشتن

9-
پسر بودن یعنی بابا پس كی میری برام خواستگاری

10-
پسر بودن یعنی مثل خر حمالی كردن

11-
پسر بودن یعنی جوراباتو در بیار حالم به هم خورد

12-
پسربودن یعنی چرا كار نمیكنی جون بكن دیگه

13-
پسر بودن یعنی ببخشین ماشین و خونه هم دارین كه...

موضوع انشا : ازدواج (فقط خواندنی )

موزو انشاء : عزدواج!!

هر وقت من یک کار خوب می کنم مامانم به من می گوید بزرگ که شدی برایت یک زن خوب می گیرم. تا به حال من پنج تا کار خوب کرده ام و مامانم قول پنج تایش را به من داده است. حتمن ناسرادین شاه خیلی کارهای خوب می کرده که مامانش به اندازه استادیوم آزادی برایش زن گرفته بود. ولی من مؤتقدم که اصولن انسان باید زن بگیرد تا آدم بشود ، چون بابایمان همیشه می گوید مشکلات انسان را آدم می کند.



در عزدواج تواهم خیلی مهم است یعنی دو طرف باید به هم بخورند. مثلن من و ساناز دختر خاله مان خیلی به هم می خوریم. از لهاز فکری هم دو طرف باید به هم بخورند، ساناز چون سه سالش است هنوز فکر ندارد که به من بخورد ولی مامانم می گوید این ساناز از تو بیشتر هالیش می شود. در عزدواج سن و سال اصلن مهم نیست چه بسیار آدم های بزرگی بوده اند که کارشان به تلاغ کشیده شده و چه بسیار آدم های کوچکی که نکشیده شده. مهم اشق است ! اگر اشق باشد دیگر کسی از شوهرش سکه نمی خواهد و دایی مختار هم از زندان در می آید.



من تا حالا کلی سکه جم کرده ام و می خواهم همان اول قلکم را بشکنم و همه اش را به ساناز بدهم تا بعدن به زندان نروم. مهریه وشیر بلال هیچ کس را خوشبخت نمی کند. همین خرج های ازافی باعث می شود که زندگی سخت بشود و سر خرج عروسی دایی مختار با پدر خانومش حرفش بشود. دایی مختار می گفت پدر خانومش چتر باز بود.خوب شاید حقوق چتر بازی خیلی کم بوده که نتوانسته خرج عروسی را بدهد. البته من و ساناز تفافق کرده ایم که بجای شام عروسی چیپس و خلالی نمکی بدهیم. هم ارزان تر است ، هم خوشمزه تراست تازه وقتی می خوری خش خش هم می کند! اگر آدم زن خانه دار بگیرد خیلی بهتر است و گرنه آدم مجبور می شود خودش خانه بگیرد. زن دایی مختار هم خانه دار نبود و دایی مختار مجبور شد یک زیر زمینی بگیرد. می گفت چون رهم و اجاره بالاست آنها رفته اند پایین! اما خانوم دایی مختار هم می خواست برود بالا! حتمن از زیر زمینی می ترسید . ساناز هم از زیر زمینی می ترسد برای همین هم برایش توی باغچه یک خانه درختی درست کردم. اما ساناز از آن بالا افتاد و دستش شکست.



از آن موقه خاله با من قهر است. قهر بهتر از دعواست.آدم وقتی قهر می کند بعد آشتی می کند ولی اگر دعوا کند بعد کتک کاری می کند بعد خانومش می رود دادگاه شکایت می کند بعد می آیند دایی مختار را می برند زندان! البته زندان آدم را مرد می کند.عزدواج هم آدم را مرد می کند، اما آدم با عزدواج مرد بشود خیلی بهتر است! این بود انشای من
.

نظر نظر نظر نظر . .. .. . . . .. .. . . . . ..  نظر نظر نظر یادتون هست؟

يه مجموعه شعر هست كه در ادامه مطلب قرار داره و ارزش خوندش رو داره


 

    ادامه مطلب

ادامه نوشته

غیرت برای مرد خوبه یا نه؟ نظرتون رو بیان فرمایید

غيرت براي مرد خوبه يا نه؟

به نظر من غیرت از همه چی برا مرد مهمتره!! من خودم به شخصه تنها انتظاری از مرد دارم اینه که با غیرت باشه! غیرت برا خانواده یعنی همه چی!
- بله! کاملا موافقم!
- مثلا اگه مرد غیرت تو وجودش باشه میدونه که زن اگه با تاکسی اینور اونور بره ممکنه یه بی ناموس مزاحمش بشه! نتیجه چی میشه؟
- خوب معلوم حاج آقا مرد چشمش کور، دندش نرم، کون کشادش رو جمع و جور میکنه و خودش زنش رو میاره و میبره!
- نه! نگرفتی قضیه رو، مرد برا زنش یه ماشین میخره! البته میدونی که این ماشینهای در پیتی ایرانی که دوزار نمی ارزن! اگه خراب بشه و زن آدم بمونه توی راه اونوقت بازم هر بی ناموسی به بهانه کمک کردن تو تعمیر مزاحم میشه! تو که نمیخوای همچین چیزی بشه! میخوای؟ واقعاً غیرتت قبول میکنه؟
- ای وای حاج اقا! این حرفها چیه؟ یعنی ما بیغیرتیم دیگه؟
- خوب پس موافقی که آدم باید یه ماشین درست و حسابی بخره؟ مثلا ماکسیما یا پروتون ! که خیالش بابت ناموسش راحت باشه؟
- بله! بله! کاملاً موافقم!
- یا مثلا درمورد خونه! یه مرد غیرتش قبول میکنه که هی صابخونه به بهانه اجاره خونه بیاد ناموسشو دید بزنه؟
- خیر حاج آقا ! محاله! غیر ممکنه! چشاش رو در میارم!
- بله! ایول ! خوشم میاد که تو باغی! پس مرد با غیرت چکار میکنه؟
- وا… حاج آقا فکر میکنم مرد با غیرت باید یه خونه بدون مالک اجاره کنه که مالکشم آدم خوبی باشه!
- نه! زیادم تو باغ نیستی! نا امیدم کردی! آدم با غیرت میره و یه خونه میخره! فهمیدی؟ میخره!
- البته یه چیزم بگم! نه از این خونه های فسقلی که با یه چس یخ میکنه و با یه گوز گرم میشه! یه خونه حداقل سه اتاقه که اگه دوستات و فامیل اومدن و زنت خواست پاشو دراز کنه کسی نبیندش! میفهمی؟!
- بله! کاملاً درک میکنم!
- یا مثلا تلفن! فرض کن زنت تو خیابون کار فوری براش پیش میاد…
- صبر کن بقیشو من بگم حاج آقا! چون لابد یه بی ناموس تو صف تلفن عمومی بهش متلک میگه، مرد با غیرت برا زنش موبایل میخره!
- نه جدی جدی داره ازت خوشم میاد! خیلی فهمیده هستی! یواش یواش داری می آیی توی باغ.
- و اما میرسیم به خرید خونه.
- خوب حاج آقا این که دیگه معلوم خرید خونه دیگه کار خانومه.
- نا بابا مثل اینکه تو باز هم گوشی دستت نیست. مرد با غیرت غیرتش قبول میکنه که زنش بلند بشه بره قصابی و گوشت بخره یا بره بقالی و نانوایی نه جدا غیرتش قبول میکنه.
- نه حاج آقا حق با شماست. مرد با غیرت خودش از سرکار که اومد لباسش رو در نمی آره و میره توی صف نونوایی وای میسته و بعدش هم میره قصابی و گوشت میخره و …
- ببخشید حاج آقا میشه من هم یه سوال بپرسم.
- بله پسرم بفرمائید لطفاً. میشه بگید پس خانوم خانوما از صبح تا شب کارشون چیه و زندگی مشترک یعنی چی.
- سوال خوبی پرسیدی پسرم. خوب معلوم. کار خانوم صبح تا شب اینکه که بشینه توی خونه و موهای دست و پاش رو بکنه و حی جلوی آیینه سرخاب سفیداب بماله و منتظر باشه تا شب بشه و شوهرش از سر کار برگرده.



------------------

مرد به زن: عزیزم ممنونم ازت! تو اعتقاد به دین رو به زندگیم آوردی!

چون من قبل از ازدواج معتقد بودم جهنم اصلا وجود نداره.

 

 ** لطفاْ شما هم نظرتون رو در مورد این مطلب بیان فرمایید **

 

LOVE

عشق یک نعمت است و بزرگترین نیروی هستی... عشق باید وجود داشته باشد ولی تنها یک بار و تا آخرین قدرت باید هدیه شود هرچه بیشتر بدهید بیشتر می گیرید.


چند نكته براي دوست داشتن

اول:دوست داشتن زیادی ...حسودی میاره...حسودی زیادی مشکل بوجود میاره...مشکلات زیادی امراض زیاد تری بوجود می آورد پس سعی کن هر کی را به اندازه دوست داشته باشی نه بیشتر

دوم:اگه کسی رو آنقدر دوست داشتی که مجبو شدی بندازیش توی قفس واسش بهترین قفس را تهیه کن.نه کمترینش را

سوم:اگه کسی خیلی دوستت داره و هر کاری کردی بد دید ...دیدش به جای خوب به بدی کشیده شد فقط برایش دلیل قانع کننده نیار برایش عشقت را بیار تا با عشقت به یقین برسه

مراقب افکارت باش آنها به گفتار تبدیل می شوند

مراقب گفتارت باش آنها به کردار تبدیل می شوند

مراقب کردارت باش آنها به عادات تبدیل می شوند

مراقب عاداتت باش آنها به شخصیت تبدیل می شوند

مراقب شخصیتت باش آن سرنوشتت خواهد شد.

 


______________________________________________________________________________

دري كه بسته شد


ما را به در خانه رسانید که مستیم                                               

                                                    سر شار غم و مست می جام الستیم

نشناخت کسی گر دل بشکسته ما را

                                                        خود نیز ندانیم که بودیم و که هستیم

ما راه به سر منزل مقصود نبردیم

                                                زیرا که به نامردی عهدی نشکستیم

راندند به خواری ز سر کوی محبت

                                                جانی که به یک مو در این خانه ببستیم

بستند در میکده با آنکه به عمری 

                                                پشت در این خانه سر خاک نشستیم

ای دوست سلامت سر تو تا نزنی می

                                                     ما جام پر از خون دل خویش شکستیم

ما را نه چنان خواه که دلخواه تو باشد

                                                     دیوانه عشقیم همنیم که هستم

چند نكته براي دوست داشتن

اول:دوست داشتن زیادی ...حسودی میاره...حسودی زیادی مشکل بوجود میاره...مشکلات زیادی امراض زیاد تری بوجود می آورد پس سعی کن هر کی را به اندازه دوست داشته باشی نه بیشتر

دوم:اگه کسی رو آنقدر دوست داشتی که مجبو شدی بندازیش توی قفس واسش بهترین قفس را تهیه کن.نه کمترینش را

سوم:اگه کسی خیلی دوستت داره و هر کاری کردی بد دید ...دیدش به جای خوب به بدی کشیده شد فقط برایش دلیل قانع کننده نیار برایش عشقت را بیار تا با عشقت به یقین برسه

مراقب افکارت باش آنها به گفتار تبدیل می شوند

مراقب گفتارت باش آنها به کردار تبدیل می شوند

مراقب کردارت باش آنها به عادات تبدیل می شوند

مراقب عاداتت باش آنها به شخصیت تبدیل می شوند

مراقب شخصیتت باش آن سرنوشتت خواهد شد.

 


______________________________________________________________________________

دري كه بسته شد


ما را به در خانه رسانید که مستیم                                               

                                                    سر شار غم و مست می جام الستیم

نشناخت کسی گر دل بشکسته ما را

                                                        خود نیز ندانیم که بودیم و که هستیم

ما راه به سر منزل مقصود نبردیم

                                                زیرا که به نامردی عهدی نشکستیم

راندند به خواری ز سر کوی محبت

                                                جانی که به یک مو در این خانه ببستیم

بستند در میکده با آنکه به عمری 

                                                پشت در این خانه سر خاک نشستیم

ای دوست سلامت سر تو تا نزنی می

                                                     ما جام پر از خون دل خویش شکستیم

ما را نه چنان خواه که دلخواه تو باشد

                                                     دیوانه عشقیم همنیم که هستم

متن های عاشقانه

 

حرف ها دارم

با تو ای مرغی که می خوانی نهان از چشم

و زمان را با صدایت می گشایی!

 

چه ترا دردی است

کز نهان خلوت خود می زنی آوا

و نشاط زندگی را از کف من می ربایی؟

 

در کجا هستی نهان ای مرغ!

زیر تور سبزه های تر

یا درون شاخه های شوق؟

می پری از روی چشم سبز یک مرداب

یا که می شویی کنار چشمه ی ادراک بال و پر؟

هر کجا هستی ، بگو با من.

روی جاده نقش پایی نیست از دشمن.

آفتابی شو!

رعد دیگر پا نمی کوبد به بام ابر.

مار برق از لانه اش بیرون نمی آید.

و نمی غلتد دگر زنجیر طوفان بر تن صحرا.

روز خاموش است ، آرام است.

از چه دیگر می کنی پروا؟

                                                                                                              " سهراب سپهری"

 

.

.

.

پسرکم گریه نکن...

 پاشو نگاه کن که قبل تر ها چی بودی و به من چی گفتی که خاموش شدم و از هر لحظه به خاطر آوردنت به این تنهایی رسیدم...

حرفها دارم...

آره حرفهایی طولانی...

اما صدای سکوتم کو که منو بیدار کنه؟...

  

 

صدا کن مرا

صدای تو خوب است....

 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

از خستگی روی تخت افتاده بودم...

به تفاوت دو سال پیش و الان فک می کردم. فقط و فقط یک چیز...

اینکه اون موقع روزی به بار نامه می فرستادیم. الان سالی یه بار...

اینکه اون موقع به همه می گفتم ازدواج کردم. الان اگه کسی بپرسه میزنم زیر گریه...

اینکه اون موقع از خودت بیشتر میشناختمت. الان دیگه حتی نمیدونم کجایی....

اینکه اون موقع پر عشق و شادی.... و الان پر درد و ناله

اینکه شباهتی وجود داره هنوز بین امسال و دو سال پیش؟ آره عشق پاک من

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

سلام گرمای وجودم تو این سرمای خشک زمستون.

گل همیشه بهار من نمی دونی تو این چند روزه ، یا نه ، تو این چند ماهه چقدر دلم برات تنگ شده

انقدر که حتی خودمم نمی دونم...

کریشنای مهربونم ، عشق همیشه حقیقیم داره می شه یه مهندس تَک

مثل همه چیزش که بهترینه

از اون احساس قشنگ آسمونیش ، تا اون نگاههایی که آدمو تا اوج آسمون پرواز می ده.

می خوام یه آرزو کنم، این که یه روزی بعد از این همه تلاش با این همه امید و باور خوشبخت ترین مرد دنیا باشی

یه مرد موفق و توانا واسه زندگیت (و البته امیدوارم) واسه زندگیمون.

عزیز دلم عاشتم ، یه عاشقی که می خواد از شروع تا پایان زندگیش مال تو باشه....

 

 

test

test

اين هم يه نقاشي قشنگ كه توسط يكي از همشهري هاي ما يعني ( اشنويه ) طراحي شده است.

تصاویری از (چاوکال) خانوم ها


..::براي نمايش و ديدن عكس ها لطفا مراجعه فرماييد::..

به دليل حجم زياد عكس ها آنها را در ادامه مطلب قرار داده ام

با تشكر..::..S4D3GH

ادامه نوشته




*نمي خواهم به جز من دوستدار ديگري باشي

براي لحظه اي حتي به فکر ديگري باشي
*


**

*نمي خواهم صفاي خنده ات را ديگري بيند
نمي خواهم کسي نامش به لبهاي تو بنشيند*


*نمي خواهم کسي نقش چهره ات در خاطرش ماند
نمي خواهم نگاهي در نگاه تو در آميزد
*

* نمي خواهم به غير از من بگيرد دست تو دستي
نمي خواهم کسي يارت شود در ره مستي*

*نمي خواهم به جز من يار کسي باشي
گل نازم!نمي خواهم خاروخسي باشي*


* نمي خواهم کسي با يار من سخن گويد
اگر چه قاصدم باشد که تا پيغام من گويد*

*
**نمي خواهم به گورستان رود آن يار محبوبم
مبادا مرده اي زنده شود با او سخن گويد*


*دوستت دارم ، دوستت دارم*

 *به عشق تو مي نويسم تا بخواني و اين قلب عاشق مرا باور کني*

* **با چشمهاي خيس مي نويسم که دوستت دارم*

* **تا تو نيز با چشمهاي خيس بخواني و احساس مرا از ته قلبت درک کني*

*پسر به دختر گفت اگه يه روزي به قلب احتياج داشته باشي اولين نفري هستم*

که ميام تا قلبمو با تمام وجودم تقديمت کنم.دختر لبخندي زد و گفت ممنونم

تا اينکه يک روز اون اتفاق افتاد..حال دختر خوب نبود..نياز فوري به قلب
داشت..از

پسر خبري نبود..دختر با خودش ميگفت :ميدوني که من هيچوقت نميذاشتم تو

قلبتو به من بدي و به خاطر من خودتو فدا کني..ولي اين بود اون حرفات..حتي

براي ديدنم هم نيومدي...شايد من ديگه هيچوقت زنده نباشم.. آرام گريست و

 ديگر چيزي نفهميد...

چشمانش را باز کرد..دکتر بالاي سرش بود.به دکتر گفت چه اتفاقي افتاده؟دکتر

گفت نگران نباشيد پيوند قلبتون با موفقيت انجام شده.شما بايد استراحت

کنيد..درضمن اين نامه براي شماست..!

دختر نامه رو برداشت.اثري از اسم روي پاکت ديده نميشد. بازش کرد و درون آن

چنين نوشته شده بود:

 سلام عزيزم.الان که اين نامه رو ميخوني من در قلب تو زنده ام.از دستم ناراحت

نباش که بهت سر نزدم چون ميدونستم اگه بيام هرگز نميذاري که قلبمو بهت

بدم..پس نيومدم تا بتونم اين کارو انجام بدم..اميدوارم عملت موفقيت آميز باشه.

(عاشقتم تا بينهايت)

دختر نميتوانست باور کند..اون اين کارو کرده بود..اون قلبشو به دختر داده بود..

آرام اسم پسر را صدا کرد و قطره هاي اشک روي صورتش جاري شد..و به

خودش گفت چرا هيچوقت حرفاشو باور نکردم...

به کوه گفتم *عشق* چيست؟ لرزيد.

به ابر گفتم *عشق* چيست؟باريد.


به باد گفتم *عشق* چيست؟ وزيد.

به پروانه گفتم *عشق* چيست؟ ناليد.

به گل گفتم *عشق* چيست؟ پرپر شد.

و به انسان گفتم *عشق* چيست؟ اشک از ديدگانش جاري شد و گفت؟ ديوانگيست.

به کودکي گفتند *عشق* چيست؟ گفت بازي.

به نوجواني گفتند *عشق* چيست؟ گفت رفيق بازي.

به جواني گفتند *عشق *چيست؟ گفت پول و ثروت.

به پير مردي گفتند *عشق *چيست؟ گفت عمر.

به عاشقي گفتند *عشق* چيست؟ چيزي نگفت:آهي کشيد و سخت گريست.


*عزيزم بهترين انتخاب عمرم همراه شدن با تو در مسير زندگي است*
*تو را از خدايي خواستم که به رحمت بي کرانش ايمان دارم*
*پس برايم بمان و بدان که تا بي نهايت عاشقانه دوستت دارم*
عاشقانه گريه مي کنم در فراق و دوري تو... عاشقانه گريه کردم در اوج تنهايي
و بي شانه هاي تو

دوستت دارم را از عمق دلم داد مي زنم و احساسم مي گويد چقدر نفس هايم به تو
وابسته هست

به تو نياز دارم نه نياز نه به تو عشق مي ورزم نياز زيبا نيست به تو وابسته
ام اما نه مادي

روحم قلبم احساسم به تو وابسته است...

دوستت دارم عزيزکم دوري تو مرا به آتش مي کشد

چقدر تلخ است طعم اين دوري ولي بار ديگر چه شيرين به دلم ثابت کرد که
ديوانه ام ديوانه ي تو...
خيلي سخته بغض داشته باشي ,اما نخواي کسي بفهمه...


خيلي سخته که عزيزترين کست ازت بخواد که فراموشش کني ...

خيلي سخته که سالگرد اشنايي با عشقت رو بدون اون جشن بگيري ...

خيلي سخته روز تولدت همه بهت تبريک بگن جز اوني که فکر ميکني به

خاطرش زنده اي ...

خيلي سخته که غرورت رو به خاطر يک نفر بشکني بعد بفهمي دوستت نداره...

خيلي سخته که همه چيزت رو به خاطر يک نفر از دست بدي اما اون بگه:

نمي خوامت

حال فاصله ها جشن ميگيرند هلهله ي جدايي را

بد ترين درد اين است که عشقت بميره...

بدترين درد اين است که به اوني که دوستش داري نرسي...

بدترين اين است که عشقت بهت نارو بزنه...

بدترين درد اين است که عاشق يکي باشي و اونم ندونه...

بدترين درد اينه که يکي بميره اونوقت بدوني دوستت داشته...

بهت نميگم دوستت دارم ولي قسم ميخورم دوستت دارم ...

بهت نميگم هر چي بخواي بهت مي دم چون همه چيزم تويي...

نمي خوام خوابتو ببينم چون تو خيلي خوش تر از خوابي ...

اگه يه روز چشمات پر از اشک شد و دنبال يه شونه گشتي که گريه کني

صدام کن بهت قول نمي دم که ساکتت کنم اما قول ميدم پا به پات گريه

کنم...

اگه دنبال مجسمه سکوت ميگشتي تا شرش داد بزني صدام کن قول ميدم

ساکت بمونم...

اگه دنبال خرابه ميگشتي تانفرتتو سرش خالي کن صدام کن قلبم تنها

خرابه ي وجود توست...

اگه شب خوابت نمي بره ستاره ها رو بشمار اگه نم اومد قطرات بارونو بشمار
اگه بند اومد به رفاقتمون فکر کن چون نه کم مياد نه بند مياد...
" دوستت دارم "  را


من دلاويزترين شعر جهان يافته ام

اين گل سرخ من است .

دامني پر کن از اين گل که دهي هديه به خلق

که بري خانه دشمن !

 که فشاني بر دوست ،

راز خوشيختي هرکس به پراکندن اوست !

در دل مردم عالم  _  به خدا

نور خواهد پاشيد

روح خواهد بخشيد .

تو هم اي خوب من ! اين نکته به تکرار بگو

اين دلاويزترين شعر جهان را همه وقت

نه به يکبار و به ده بار، که صد بار بگو

" دوستم داري " را از من بسيار بپرس

دوستت دارم را با من بسيار بگو

___________________________________
دلم براي کسي تنگ است که دل تنگ است

دلم براي کسي تنگ است که طلوع عشق را به قلب من هديه مي دهد

دلم براي کسي تنگ است که با زيبايي کلامش مرا در عشقش غرق مي کند

دلم براي کسي تنگ است که تنم آغوشش را مي طلبد

دلم براي کسي تنگ است که دستانم دستان پر مهرش را مي طلبد

دلم براي کسي تنگ است که سرم شانه هايش را آرزو دارد

دلم براي کسي تنگ است که گوشهايم شنيدن صدايش را حسرت مي کشد

دلم براي کسي تنگ است که چشمانم ، چشمانش را مي طلبد

دلم براي کسي تنگ است که مشامم به دنبال عطر تن اوست

دلم براي کسي تنگ است که اشکهايم را ديده

دلم براي کسي تنگ است که دلش همانند دل من است

دلم براي کسي تنگ است که تنهاييش تنهايي من است

دلم براي کسي تنگ است که دل تنگ دل تنگيهايم است
 ...

 "دلم براي تو تنگ است بهترينم"

____________________________

آن گاه که غرور کسي رو له مي کني ? آن گاه که کاخ آرزوهاي کسي

را ويران مي کني ? آن گاه که شمع اميد کسي رو خاموش مي کني?

آن گاه که بنده اي را ناديده مي گيري ? آن گاه که حتي گوشت را 

مي بندي تا صداي خرد شدن غرورش را نشنوي ? آن گاه که 

خدا را مي بيني و بنده ي خدا رو نمي بيني مي خوام

بدانم ? دستانت را به سوي کدام آسمان دراز 

مي کني تا براي خوشبختي خودت

     دعا کني ؟؟!!...